باز هم دست به قلم بردم، نه!!! ببخشید دست به کیبرد کامپیوترم بردم تا برای بار دیگر خاطراتم را به معرض نمایش درآورم و هدفم را دنبال کنم هدفی که برای آن یک عمر جنگیدم و امروز شاهد بهبود پیدا کردن آن تا حدودی هستم :
واقعا نمی دونم که چرا آدمها گاهی اوقات از آزار و اذیت دیگران لذت می برند درکش برای من یکی که خیلی سخت ،عده ای بهت می گن تا آخر رفاقت باهات میام بد زیرش می زنند و به یک فرعی که
رسیدی قالت می زارند و میرن به کجا میرند و نمی دونم ولی به نظر من اونا دیگه جای ندارن که برن.
میگن عشق جاودان تا ابد ولی کدوم عشق ،عشقی که بوی زرنگی و پول می ده یا بوی نفرت گاهی اوقاتم تا بوی باروت میکشه (فرار از مملکت و...) ولی چرا بوی محبت نده؟ میدونم حرفام همه تکراری شده!
یادم که یک دوست قدیمی به من می گفت : عشق را به خاطر عاشق شدنش دوست داشته باش هنوز اونجوری که اون می گفت درکش نکردم ولی یک چیزای ازش دستگیرم شد ، حقایق و باور کردم ولی هیچ وقت درکشون نکردم چون نتونستم یک رئالیسم باشم و فقط عداشونو درآوردم .
خیلی ها به من میگفتن که از هدفت دست بردار چون به جای نمی رسی ، ولی من کسی نیستم که از هدفم دست بکشم ! چون شبا وقتی می خوابم با فکر عشق می خوابم و خوابش و می بینم و صبح که از خواب پا میشم خاطرات عشقم جلوی چشم میاد تداعی میشه حالا بیام ازش دست بکشم ، شما بودین ازش دست می کشیدید؟ که من دست بکشم ؟
من عاشقم و با تمام عشقم می نویسم و چنان قلم را در دستانم می فشارم تا خون ازآن بیرون بزند ولی آن خون نیست عشق که از آن بیرون می زند ، حال کسی تا کنون اینگونه عشق را درک کرده است ؟ که من از جان برای آن مایه می زارم.
من شور عشق را در کیبردم احساس می کنم که حروف آن هم زمان با انگشتهای من بالا و پائین می آیند و در نگارش کلمات به من کمک می کنند. آن کیبرد است که اینگونه عمل می کند حال در من چه می گذرد!!!؟
هنوزم من یک عشق پرستم و خواهم بود، من سرشار از عشقم ...
راستی دوستان جا دارد از یکی از طرفداران عشق که امروزدر جای آرام خفته است یاد کنم برای همین امروز بر سر خاکش رفتم و این عکسم گرفتم تا از این عزیز یادی کرده باشیم :
بله سنگ قبری ساده ولی پر از معنی ، شعری بر روی آن نبود ولی من در میان اشعار وی این چند بیت را انتخاب کردم و خالی از لطف نیست و با موضوع ما که عشق است رابطه نزدیک دارد :
شعرها گفته می شوند و توسط مردم خوانده می شوند، بعد از اندی شاعران می روند و تنها از آنان یک چیز باقی می ماند و آن شعر آنان است که از آنها باقی می ماند ولی به نظر من این شعر آنان نیست که از آنها باقی می ماند بلکه این هدف آنهاست که جاودانه می ماند وبس.
زیباترین حرفت را بگو
شکنجهُ پنهان سکوتت را آشکاره کن
و هراس مدار از آنکه بگویند
ترانه یی بیهوده می خوانید.-
چرا که ترانهُ ما
ترانهُ بیهودگی نیست
چرا که عشق
حرفی بیهوده نیست.
حتی بگذار آفتاب نیز برنیاید
به خاطر فردای ما اگر
بر ماش منتی است
چرا که عشق ،
خود فرداست
خود همیشه است.
گاهی اوقات قبرستانها هم محیط خوبیند که آدم بشینه فکر کنه که کی بوده و امروز چی شده و در آینده چی خواهد شد؟
ولی آخرش معلوم ، همی ما تو همین یک متر جا می خوابیم...
این مطالبی که می خوانید قسمتی از خاطرات تلخ من است، و در زمانی اتفاق افتاد که بدترین شرایط روحی را سپری می کردم که باعث شد دید من نسبت به عشق عوض شود ولی امروز همان دید سابق را بدست آوردم که قسمتی از آن را به رشته تحریر درآوردم:
نمی دانم از کجا شروع کنم این دورانی است که می گذرد چه به خواهی و چه نخواهی و ما به قول صادق هدایت
محکومم به زندگی کردنم تا شاهد مرگ آرزوهاوعشقم باشم ولی به چه تاوانی به تاوانی که پول ندارم ،آری مشکل
امروزه مردمان این است که پول همه ای زندگی آنان را گرفته است دیگر چیزی به نام عشق وجود ندارد فقط پول.
گذشت آن زمان که مردمان با خود می گفتن علم بهتر است یا ثروت و همه بخیال خام خود می گفتن علم ولی افسوس که همی آن تصورات از بین رفته است و ثروت جای همه آنان را گرفته است حتی جای چیزی بزرگی مانند عشق ، عشقی که در ایران آن را لیلی و مجنون، فرهاد و شیرین و در غرب رومو و ژولیت زنده نگاه داشته اند. به خدا دیگر تحمل زندگی کردن در این دنیا را ندارم دنیای پر از نکبت، خفقان اکنون که این کلمات را کنار همه می گذارم تا جملات و در نهایت متنم را کامل کنم زمزمه ای آهنگهای فرهاد و داریوش ملکه ای ذهنم شده است
و ذهن من را به تصرف خویش در آورده است!!! نمی دانم ای کاش می توانستم عقایدم را که همچون دیوی بر سر راهم اند کنار بگذارم و خودم را زودتر از زمان معود به سوی خالق این زمین و خالق این عشق لعنتی ببرم آری
!!!خودکشی!!! ولی افسوس نمی توانم نمی توانم نمی توانم... دیگر اشک مجال نوشتن را نمی دهد دوران سختی است واقعا چه کسی را باید مقصر دانست خودم را که با خلوص عشقی پاک را فدای یک خیال خام کرده ام یا پول که دید برگ را نسبت به من و تصوراتم عوض کرده است( ای برگ بایست من هم همانند تو به این شاخی درخت چسبیده ام ولی تو چرا این شاخه را رهها می کنی وبه زمین می افتی) .
20 بهمن 85
ساعت: 20:04
میثم
به نام تک نوازنده ای تارهای زندگی به نام حق به نام نامی دلها به نام آن خدای که می زند چرخ بر این دنیای بی فردا
به نام عاشق ترین عاشقان میکده ای عشق به نام پروردگار هستی بخش:
شاید منم بهترین چیزی که الان پیدا کردم تا از شر این فکرها خلاص بشم این بود که روی کاغذ بنویسم لاقل با این کار احساس می کنم که نیمی از مغزم رو خالی کردم و اوردم روی کاغذ شاید به نظرم امنترین
جا برای افکار و خاطراتم همین کاغذ باش. نمی دونم از کجا بگم از دوست داشتنم(عشق) یا از دردای دیگم ولی فکر
می کنم از دوست داشتنم بگم بهتر، نمی دونم چه جوری بگم هنوز تو هالی از ابهام موندم آیا این دوست داشتنی که من
پاش وایسادم درست؟ آیا همش واقعی؟ آیا اونم همین احساس رو داره؟(برگ) نمی دونم نمی دونم نمی دونم...گاهی
می گه دوست دارم گاهی با رفتارش عکس این قضیه رو ثابت می کنه یک روز میاد و مگه من می خوام ازدواج کنم
نمی دونم هیچ چیز نمی دونم دیگه مغزم داره منفجر می شه امروز اولین امتحان ترم دوم دانشگاهمم دادم ولی اصلا نفهمیدم چه جوری از دانشگاه تا خونه اومدم همش راه می رفتم و با خودم حرف می زدم شاید هر کسی می دیدم
می گفت این یارو دیونست (ولی نمی دونست که من دانشجویی این مملکتم) گاهی اوقات آرزو می کنم ای کاش اون روز،هرگز اون آشنایی اتفاق نمی افتاد درست زیر بارون ای کاش سهراب زنده بود و ازش می پرسیدم چرا منظور تو این بود که دوست را زیر باران باید جست(اما ای کاش فایده نداره)منم درست زیر بارون پیداش کردم. آلان احساس
می کنم سخت ترین شرایط بد روحی رو طی می کنم خیلی سخت گاهی تو اوج بیماریم گاهی تو اوج فکر و خیال، دیگه خسته شدم از این وضع از این زندگی تکراری اصلا تحولی نمی بینم ای کاش کسی رو داشتم و می شستم باهاش
درد و دل می کردم بغلش می کردم زار زار گریه می کردم. کامران و دارم ولی گاهی اوقات نمی شه چیزی رو گفت هیچ چیز حتی به نزدیکترین کست! دیگه گریه ام منو ارضاع نمی کنه با امروز 4 روز که ازش خبری ندارم
بی معرفت نگفت یک زنگ بزنم؟؟؟ ای کاش مرگ آدما دست خودشون بود ای کاش خودکشی گناه نبود. پر دردم ولی نمی دونم چی بگم هر کسی می بینم سعی می کنم خودم و خوشحال نشون بدم ولی نمی دونن که پر از دردم پر ازغم، بدبختی،فلاکت.
هیچ کس رو ندارم!!! هیچ کس
ولی بدی این ماجرا اینه بودکه همش ای کاش و اگر است.
«ای کاش مردم ارزش ثانیه ها رو بیشترازدقیقه ها میدانستن آنوقت همه موفق بودند موفق»
(از میثم کیانی)
24 دی 85
ساعت:18:50
میثم
در بازی عشق من نبردم او را
او برد مرا و رایگان باخت مرا
وقتی نمی تونی فریاد بزنی ناله نکن!!؟؟
خاموش باش، قرن ما نالیدن به کجا انجامید!!
تو محکومی به زندگی کردن تا شاهد مرگ آرزوهایت باشی.
« دکتر علی شریعتی»
خانم افسون