سلام دوستان:
باز هم من با کشکولی از خاطرات آمدم، آمدم تا برای شما از عشق بگوئیم عشقی پاک و ابدی، عشقی به دور از هر بدی، عشقی آسمانی، عشقی که همراه با لطف الهی است.
میثم : آیا کسی این عشق را می شناسد؟
آیا هنوز چنین عشقی وجود دارد؟
به تصور من خیالی خام و باطل است. ولی می خوام این خیال رو تغییر بدم بله من،البته با کمک شما دوستان، بقول استاد سهراب سپهری دوستانی بهتر از آب روان، بله به کمک شما، کی می گه نمی تونیم تغییر بدیم!
آقاجون می تونیم گیر نده.
درخت : می گن خدا از اولی که آدم و می آفرینه بذر عشقم تو وجودش می کاره بذری که کاشتنش با خدا است ولی پرورندنش با خود آدم !
برگ : حالا تکلیف ما چیه؟
درخت : خوب معلوم باید این بذر و پرورش بدیم ، اونقدر بهش برسیم تا از یک بذر به یک درخت بزرگ تبدیل شه خیلی بزرگ اونقدر بزرگ که دیگه دستمون به نوکش نرسه! مثل من
حالا فهمیدی تکلیف چیه؟
برگ : نه من هنوز یک چیزی رو متوجه نشدم!
درخت : خوب چیه رو متوجه نشدی؟
برگ : اینکه چه جوری میشه به این درخت رسید و بزرگش کرد؟ مثل ثو!
درخت : راسیتش من اینو نمی تونم بگم آخه ... هیچی بابا ! این چیزی که خودت باید بری و بهش برسی و با دستای خودت احساسش کنی .
من فقط می تونم راهش و بهت نشون بدم .
برگ : یعنی جا زدی؟
درخت : نه جا نزدم ! من فقط بهت حقیقت و گفتم که اگر یک روزی یکی بهت گفت من می تونم تو رو بهش برسونم بدونی داره دروغ می گه.
برگ : خوب! راهش و بگو؟
در خت :...با خلوص نیت...
برگ : صبر کن، صبر کن منظور از خلوص نیت چیه؟ که همه هر کاری می خوان بکنن می گن خلوص نیت می خواد؟
درخت : همه رو نمی دونم ! ولی خودم می دونم . : خوب خودت و بگو؟
درخت : یعنی تنها به عشقت فکر کنی ، یعنی فقط به این فکری کنی که چه جوری می تونی بهش برسی ، یعنی ایمان داشته باشی ، یعنی دوستش داشته باشی .
حالا فهمیدی؟
برگ : خوب از اولش همینو می گفتی. حالا فهمیدم
درخت : خوب بذار باقی شو بگم :با دوست داشتن واقعی، با محبت و... و همه ای اینا رو باید با رفتارت نشون بدی حالا منظورم متوجه شدی ؟
یرگ : آره...آره
خوب چرا نشستی ؟
درخت : خوب میگی چه کار کنم ؟
برگ : خوب اگر من همه ای اینای که گفتی داشته باشم می تونم به دستش بیارم ؟
درخت : آره به شرطی که نشینی دست رو دست بذاری، باید پاشی بری دنبالش اینقدر بگردی تا پیداش کنی
Ok?
برگ :ok
درخت : پس به امید روزی که پیداش کنی ؟
**خوب دوستان این فقط یک داستان، داستانی با دو شخصیت خیالی، حالا شما چکار می کنید آیا همین الان پا میشید میرید دنبالش؟ یا نه میخواید دست رو دست بذارید ؟؟؟
نه اشتباه نکنید، همین الان پاشید دنبالش بگردید. فراموش نکنید جسم نیست که اینور اونور دنبالش بگردید ! یک چیز گمشده است باید تو خودتون دنبالش بگردید
به امید روزی که همه ای ما اون و پیدا کنیم
موفق باشید
میثم کیانی
20/4/86