هنوز عشق زنده است
این بار در خانه ای پدری ام هستم
خانه ای که کولباری از خاطرات است
از پنجره ای این خانه خاطراتم را احساس می کنم
خاطراتی تلخ و شیرین...
کوهای که در اطراف هستند
پیر شده اند و دگر هیچ چیز را احساس نمی کنند
چرا آنان دگر نفس نمی کشند
چرا دگر خودی نشان نمی دهند
من چه می گوئیم آنان کوه هستند و بی احساس
تو کجا رفته ای؟
یک عمر به دنبال ستاره ای در آسمان برای خویش هستم
ان را یافتم
بی گمان که آن پورنورترین ستاره ای بود که تاکنون دیده بودم
ولی افسوس که فردا شب وقتی به دنبال آن می گشتم دگر آن را ندیدم
به خیال خامم که آن ستاره بود ولی آن!!
طیاره ای بود که چشمک زنان می گذشت جای ثابتی نداشت
بی پروا بود
حالا آن طیاره رفته است
تو کجا رفته ای تو چرا من را تنها گذاشته ای
چرا غریبی می کنی مگر من را نمی شناسی
من میثم هستم میثم...
مرا نمی شناسی؟
این شعری که خواندید از نوشتهای خودم می باشد که در عالم تنهای گفته ام و اگر نقص و یا عیبی دارد من را نیز ببخشید چون هیچ گونه ویرایشی برروی آن انجام نشده است.
میثم کیانی
20اردیبهشت86
اگر دورم زدیدارت دلیل بد وفای نیست
وفا آن است که نامت را همیشه روی لب دارم